اخبار و مقالات

مقالات آموزشی، اخبار سلامت روان و معرفی خدمات مرکز علمی‌کاربردی دهکده سبز را در وبلاگ پارک سلامت بخوانید.

 داستان: دانشگاهی در قلب باغ | عدالت در سایه سار درختان

داستان: دانشگاهی در قلب باغ | عدالت در سایه سار درختان

قلم را برمیدارم، نه برای نوشتن ماده‌ی قانون، که برای ترسیم خانه‌ی دومم؛ دانشگاه علمی‌کاربردی سلامت دهکده سبز. نامش گویاست:دانشگاهی در قلب پارکی سرسبز به وسعت ۳۲ هکتار، با درختانی که قد می‌کشند تا رازهای عدالت را زمزمه کنند.

گویی تکه ای از باغ ارم شیراز را به این دیار آوردهاند.

بنیانش را جناب آقای دکتر بهمن حاجات نهاده، مرد بزرگی که این نگین را در دل خاک نشاند، و امروز ما دانشجویان، در این خلوت سبزِ، در سایه سار این باغ دانش نفس میکشیم.

پایان ترم دوم است و بوی اضطراب امتحان با نسیم بهاری می‌آمیزد.

در قلب دانشگاهی که گویی باغی از دانش بود، زیر سایه درختان کهن سال و آواز پرندگان، زندگی جریان داشت.

من، محمدرکاظمی، دانشجوی حقوق، همراه همسرم و خواهرش هر سه هم مسیر رشته‌ی عدالت – در این فضای آرام، زیر چنارهای کهن سال، برای نبردی فکری آماده میشویم آن هم با قلبی سرشار از عهدی قدیمی: عدالت را نه فقط در کتابها، که در رگهای زندگی جاری کنم.

خواهر همسرم،دختری با روح هنرمند ودستانِ جادوگر.

هنگام نقاشی، رنگهای مدادرنگی زیر انگشتانش چنان بر صفحه جان میگیرند که گویی گوشه‌ای از ژرفای احساساتش بر کاغذ نقش میبندد.

او که به اصرار من رشته حقوق را برگزید، اکنون خوشحال‌تر از همیشه، در این مسیر دشوار، گام به گام همراه ماست.

کلاس ما، جهانی کوچک است با رنگارنگ آدمها:

عباسپور، همیشه اولین کسی است که حرفش را – گاه بیدرنگ و بیفکر – به هوا پرتاب میکند.

بچه‌ها میخندند؛ اخلاقش را می‌شناسند و دلخوریاش نمیگیرند.چرا که همه میدانستند زیر آن صدا، قلبی بی آالیش می‌تپد.

خانم باقیخواه، بانوی میانسال و مشاور امالک، چشمانش همیشه در پی نمره‌ی بیست می‌دود، دفترش انبوهی از یادداشت های ریز بود و روحش، جویای کمال

آقای جهانی و خانم اسکندری، ساکت‌ترین شنونده‌های کلاس‌ند، جهانی فقط هنگام پرسشهای استاد درفش درباره "حقوق ثبت"، چشمانش برق میزند.

آقای جلالی، مهندس عمرانِ تازه وارد به دنیای حقوق، هنوز مهندس خطاب میشود.

  • خانم محرابی؛ آتشی در پوستین سکوت! دختر ترکزبانی که هرگاه سخن ازحقوق زنان میشود، چون شمشیری از نیام میجهد: "قانون باید فریاد زنانی باشد که صدایشان در باد گم میشود!...او همیشه آماده بود تا از خود دفاع کند، با شور و شوقی که گاه کلاسرا گرم میکرد.

 

نسیم پارک دانشگاه سلامت، این بار عطر آشنای تازه‌ای داشت.

نه از شکوفه‌های بهاری، که از حضور سه دوست قدیمی می‌آمد که نفسهای تازه‌ای در جمع ما دمیدند: آقای شیرزاده، خانم علیپور و خانم میرزایی.

رفاقت ما، ریشه‌دارتر از این ترم بود؛ داستان مان از ترم های قبل در دانشگاه شهرداری و در مقطع کاردانی آغاز شده بود.

آن روزها، رویاهای جوانی‌مان زیر سقف کلاس‌های آنجا شکل میگرفت و حاال، دوباره در مسیرعدالت، این بار در مقطع کارشناسی حقوق، هم‌قدم شده بودیم.

یادش بخیر، آن‌ ترمِ سخت... روزامتحانِ درسی سرنوشت ساز، ساعت در ذهن آقای شیرزاد به اشتباه نقش بسته بود.

یادم میآید آن روز، وقتی با چهره‌ای درهم و نگران به درِ بسته سالن امتحان رسید، دنیا برایش سیاه شد.

یک ترم عقب‌افتادگی، بهای سنگینی بود برای یک لحظه غفلت.

شاید دیگران در جایش ناامید میشدند، اما نه شیرزاده.عشق به حقوق و ارادهی پوالدینش، او را دوباره به پا خاست.

با همان‌شورِ همیشگی، با همان چشمانِ مشتاقِ عدالت‌خواهی، و این بار باحمایتِ دو دوست قدیمی، علیپور و میرزایی که با هم این راه را پیموده بودند، به دانشگاه سلامت و به جمع ما پیوستند.

اشکهای آن روز، امروز به عزمی راسخ تبدیل شده بود.

میگفت: "این تاخیر، فقط یکپیچِ ناخواسته در مسیر بود. مقصد که تغییر نکرده"!

رفاقتمان ثابت کرد دانشگاه فقط گذراندن واحد نیست؛

همراهی در مسیر است. حتی اگر آن مسیر گاهی پیچخورده باشد...

در این مسیر، هم‌سفرانی پرچالش داشتیم.

آقای دهقانیان، هر روز راه دراز جهرم تا شیراز را به‌عشقِ دانش و حضور در کلاس های اساتید بزرگوار میپیمود.

خانم آموزگار از کوار میآمد، گویی خستگی راه، در برابر شوق یادگیری، هیچ بود.

در میان شورجوانیِ دانشجویان حقوق دانشگاه سلامت، گاهی سایه‌های آرامی حرکت میکنند که گنجینه‌های زنده‌ی تجربه هستند. این ترم، چشم‌هایمان به چهره‌ی آشنا و محبوبی روشن شد که گویی روحِ مددکاری اجتماعی را در قامتی استوار تجسم بخشیده بود: برادر افخمی.

او که دانشجوی رشته مددکاری بود، نه یک تازه وارد، که پیر خستگی ناپذیر جمع ما بود، گویی سن برایش تنها عددی روی کاغذ بود و نه محدودیتی در اراده‌اش.

دود از کنده بلند میشود.

این ضربالمثل قدیمی، اولین بار وقتی بر زبانم آمد که افخمی را در عمل دیدم.

روزی یکی از مسئولان بلندپایه استانی برای بازدید از دانشگاه آمده بود.

جمعی از دانشجویان با دلهای پر از دغدغه دور او حلقه زده بودند، اما فرصت بیان همه‌ی حرفها کم بود و وقت مسئول تنگ. ناگهان برادر افخمی، با همان قامتی استوار، قدم پیش گذاشت. صدایش لرزان اما پر از صالبت بود:

جناب مسئول! ببخشید مزاحم میشوم، اما این جوانان گل سرسخت‌اند. اجازه بدهید فقط سه دقیقه از وقت گرانبهایتان را بگیرم..."*

و در آن سه دقیقه، فشرده‌ترین و ملموس‌ترین مشکالت را چنان شفاف و مستدل بیان کرد که مسئول بی‌اختیار سر تکان داد.

اما کار افخمی به همینجا ختم نشد. او تا پای ماشین مسئول به دنبالش رفت، قدم‌به‌قدم، در حالی که با حوصله‌ی مثال زدنی اش توضیح میداد، یادداشت برمیداشت قولِ پیگیری میگرفت. گویی هر دانشجو، فرزند خودش بود و هر درد، دردی در وجود خودش.

اساتید، هر کدام گوهر و ستون‌های اینمعبدِ عدالت و باغ دانش بودند.

دکتر درفش؛ با آن قامتِ استوار و چهره ای جدی، حقوق ثبت و تجارت را چنان تدریس میکرد که گویی برگهای قانون را با خون خود نوشته و دارالشفایی برای پرونده‌های پیچیده است.

دکتر ابوالحسنی با کالسهای پُرچالشِ حقوق خانواده و جرائم علیه امنیت )جایی که عباسپور همیشه در پی یافتن راه‌حلهای عجیب برای مسائل ازدواج بود!(.

استادابوالحسنی در کلاس«حقوق خانواده»، ما را با ظرافت های رابطه انسانی آشنا میکرد و در «جرایم علیه امنیت»، هشدار میداد: «عدالت نباید قربانی ترس شود.»

دکتر منصوری، استاد جرایم علیه اموال، با مثال های ملموس، دزدیدن یک نان را تا اختلاس میلیاردی تحلیل میکرد و با چنان ظرافتِ تحسین برانگیزش در تدریس جرائم علیه اموال، گویی تاروپود ذهن ما را با نازک‌بینیِ قضایی می‌بافت.

دکتر فانی، با آن صدای آرام و روحیه‌ای مهربان که مثل نسیمی در گرمای کلاس می‌وزید، حقوق اداری را درس میداد.

دکتر مومنی... استاد حقوق بشر و حقوق بین الملل خصوصی، کلاسش آزمونی سخت بود.

سؤالاتش عمیق، نمره‌اش کمیاب.گرفتن نمونه سوال از او افسانه‌ای بود من، پس از هفته ها تلاش، بالاخره توانستم نمونه سوالاتش را به دست آورم – گنجی که با اشتیاق با رفقا تقسیمش کردم.

یادش بخیر، ترمهای کاردانی با استادانی چون فرهادی و گودرزی! چه شیرین بود آموختن جزای عمومی و آیین دادرسی کیفری در محضرشان. کلاساستاد فرهادی، قلمروی سکوت بود؛ سکوتی که پشت آن، جذبهای قدرتمند و لبخندی ریز و معنادار پنهان بود.

آشنایی من با این بزرگان، نه از امروز، که از روزهای کاردانی در دانشگاه شهرداری آغاز شده است؛ سالهایی که نخستین جرقه‌های عشق به حقوق در وجودم زده شد و این بزرگان، مشعل داران آن راه بودند.

حاال در مقطع کارشناسی، افتخار شاگردی دوباره‌ی ایشان را دارم؛ گویی تقدیر، پیوند استاد و شاگردی ما را در این دانشگاهِ سبز نیز تداوم بخشیده است.

همه‌شان گنجینه‌هایی هستند از تجربه، که عمری را در وادی قانون و عدالت گام نهادهاند.

پشت هر کلاس، خاطره‌ای نهفته از لطفشان:

یادم هست ترم گذشته، پس از جلسه‌ای سخت درباره‌ی نظریه‌های دکترین حقوق ، نزد دکتر درفش رفتم و گفتم:

استاد، این مفاهیم گاه چون کوهی سترگ بر دوشم سنگینی میکند.

دستش را بر شانه‌ام گذاشت و گفت:

محمدرضا،سنگینیِ‌فهمِ حق، ازسبکیِ جهل بهتر است.

تو بار امانت را به دوش میکشی... و این، نخستین گامِ وکالت است.

یا روزی که دکتر فانی، میان انبوهی از انتقادات حقوق اداری در کلاس، دفترچه‌ی کوچکی را از جیبش بیرون آورد و گفت:

هرنقدِ شما،حکمِ اصالحیِ بر قانون است.

شاگردی که جرأتِ پرسش دارد،امانتدارِ آینده‌ی این سرزمین خواهد شد.

و من، محمدرکاظمی، در محضر این استادان، پیمانی بسته‌ام پیمانِ:شاگردیِ امانتدار

همانگونه که حافظ سروده:"آنکه یک کلمه‌ام آموخت، بندهاش بادا دائم"، من نیزدستانِ پرمهرِ این بزرگان را بهرسمِ استادی و شاگری در دل میبوسم.

عهد نمودهام که هر بندی از قانون را که می‌آموزم، نه به‌نامِ نمره و مدرک، که به امانتی مقدس بنگرم؛ امانتی برای پیاده‌کردنِ عدالت در کوچه‌های این خاک.

اناهللمَعَالصَّابرین. خداوند با صابران است... و من، درمسیرِشاگردیِ صبورانهام، و صبر را از سیمایآرامِ دکتر فانی میآموزم.

امید که روزی،درپیشگاهِ قانون و مردم، امانتدارِ شایسته‌ای برای دانشی باشم که این‌استادانِ گرانقدر، نه در کلاس، که دردلِ این باغِ سبزِ معرفت، با عشق در وجودم کاشتند.

اینجا، دانشگاه سلامت، تنهاگذرگاهِ تحصیل نیست؛مکتبِ انسان سازی استادانی است که شغل نمیکنند، بلکه رسالتِ معلمی را با وجدانی بیدار زیسته‌اند.

فراسوی کالسها، روح دانشگاه را آدمهایش میسازند.

باالی این هرم، جناب آقای مهندس یاری پورجناب آقای مهندس یاری پورجناب آقای مهندس یاری پور، رییس دانشگاه، چون برادری دلسوز بر صندلی‌اش مینشست و به درد دلهای دانشجویان گوش میسپرد ، رضایت دانشجویان همیشه اولویت او بود.

خانم کاویانی )همان که روزی دریچه‌ی آشنایی من با این دانشگاه شد( معاونت آموزش را با آرامش و مهربانی مثال‌زدنی اش اداره می کند.

پاییز سال گذشته، وقتی در پی مسیری تازه برای ادامه ی تحصیل در حقوق بودم، نام "دانشگاه سلامت" همچون گمشده‌ای در مه بود.

در یکی از روزهای سرگردانی،تصادفاً در دانشگاه شهرداری به خانم کاویانی برخوردم؛ همان بانوی خوش‌برخورد و کاردانی که از روزهای تحصیل در شهرداری، چهره‌اش برایم یادآور کارآمدی و مهربانی بود.

وقتی از جستجویم گفتم، چشمانش برقی زد:

سلامت دهکده سبز را دیده‌ای؟ دانشگاهی در قلب طبیعت، برای کسی مثل تو که عدالت را نفس میکشد...

  • آنجا بود که نقشه‌ی گمشده را به دستم داد. با جزوه‌ای از توضیحات رشته ها و تصاویری از فضای سبزِ محوطه، چنان با شوق از مزایای آن گفت که گویی از خانه‌ی خودش حرف میزند.

خانم کاویانی فقط یک نام معرفی نکرد؛ دریچه‌ای به دنیایی گشود که امروز خانه‌ی دوم من است.

و این را نه از روی وظیفه، که ازسرِدلسوزیِ خواهرانه گفت. او نهتنها چهره‌ی اداری دانشگاه، که قلبِ تپنده‌ی ارتباط دانشجو و سیستم است.

خانم نعمتی، مسئول امور اساتید و ثبت نام. سختگیر بود، بله! سر جلسه امتحان، مراقبتی آهنین داشت.

اما کسی نمیدانست پشت آن چهره جدی، قلبی مهربان میتپید؛ همان قلبی که برای دانشجویی بیمار، ثبت نامش را تمدید کرد بی هیچ سؤالی.

  • خانم تراب، مسئول فرهنگیِ پرجنب وجوش و مدیر هتل سالمندان پارک، که در یک روز، هم برنامه فرهنگی دانشجویی را نظارت میکرد و هم مهربانیاش تا هتل سالمندان پارک امتداد داشت.

امروز، وقتی از پنجره‌ی کلاس به باغِ دانشگاه نگاه میکنم، مسیر آشناییام با اینجا را مرور میکنم:از دانشگاه شهرداری تا سلام خانم کاویانی بر لبانش وقتی نام "سلامت دهکده سبز" را به من پیشنهاد کرد.

اینجا، در سایه سار درختان و در کنار دوستان و استادان، نه تنها حقوق می‌آموزم، بلکه وفاداری به عهدی را تمرین میکنم که با خود بستم: عدالت را مسیر توسعه زندگی بخشم.

  • در این مسیر، چهره‌هایی چون خانم کاویانی و آقای یاری‌پور ــ که هر دو یادآوراصالتِ انسانیت در نظام آموزشی اند چراغهای راهم هستند. دانشگاه سلامت، تنها کلاس و نمره نیست؛ خانه‌ای است زنده در قلب طبیعت، با آجرهایی از مهربانی و پنجره‌هایی به آیندهای عادلانه تر.

و من، محمدرکاظمی، اینجا مشق وکالت زندگی را مینویسم.

با دستانی که هنوز بوی جوهر عهد بسته شده در روز اول آمدنم در رشته حقوق را میداد، فرمان تأسیس انجمن علمی حقوق را امضا کردیم. خانم تراب، آن بانوی خستگی ناپذیر که گویی انرژی فرهنگ و علم در رگهایش جاریست، پیشاپیش ایستاد و گفت: "دانشجویان عدالت خواه! این انجمن، آینه اخالق حرفهای شماست.

وقتی رأی اعتماد دوستان مرا به دبیری نشاند، سنگینی مسئولیت را چون عبای قضاوت بر دوش حس کردم.

آقای جهانی در آن روز به یاد ماندنی برای اولین بار سکوتش را شکست فریاد زد:"پس کارگاه فن دفاع در محکمه روحتماً برگزار کن! من اولین ثبت نامی ام!

خانم ها تجلی فرد،رضازاده فرد،معزی،اسحاقی و آقای آکوهی بادقتِ همیشگی پیشنهاد دادند:"دوره‌های تخصصی آیین دادرسی مدنی باید اولویت باشد...

دانشجویان پر تلاش کاردانی حقوق – خانم ها: رضازاده فرد ، امجدی، معزی، اکبری )آن دخترلر زبان با ارادهای که رویای دادیاری در سر دارد(، تجلیفرد، ضیایی‌نژاد، اسحاقی،صبوری،آرام تن،مرادیان فرد و آکوهی، روزگاری، زارعی منش,نعیمی،علیپور ،برزگر ،اسمعیلی،جرجندی و

بسیاری دیگر – اعضای فعال انجمن ما هستند و هر روز به این جمع اضافه میشوند و اگر نام هایشان از قلم من پنهان مانده مرا به بزرگی خویش ببخشند که چرا بخشش از بزرگان است.

نخستین نشست تخصصی انجمن را با حضور استاد ابوالحسنی )در حقوق خانواده( و استاد منصوری )در جرایم اموال( و استاد مومنی ) در حقوق بشر( در تاالر کوچک دانشکده برگزار کردیم.

استاد ابوالحسنی هشدار داد: «عدالت را در کتابها نخواهید یافت؛ در تنفس جامعه زنده است.»

کسب مجوز بازدید از سازمان پزشکی قانونی، نبردی بود علیه دیوارهای بلند بوروکراسی. هفتههاپیگیریِ بیثمر، تا اینکه جناب یاریپور، رئیس دانشگاه، با لبخندی بر لب گفت: «اگر هدفتان عدالت است، من پل میشوم.» اوشخصاً با مقامات استان مذاکره کرد و باالخره نامهی موافقت را امضا نمود.

روز بازدید: زخمهای جامعه بر پرده واقعیت صبحی گرم با هوایی آفتابی . سالنهای سرد پزشکی قانونی، بوی ضدعفونی و سکوت سنگین. نخستین جسد که از زیر کاور سفید آشکار شد، جهانی، همانسکوتِ همیشگیاش را همچون زره پوشیده بود. خانم ضیایی نژادی، با چشمانی گشاده فریاد زد: «من نمیتوانم ادامه دهم!» و از سالن گریخت. انصراف او همان روز ثبت شد.

پس از بازدید، سکوتی سنگین بر جمع حاکم بود.

من گفتم: «حقوق، فقط ماده‌های خشک نیست... جسد آن مرد، فصل گمشده کتاب جرایم علیه اشخاص بود.» در جمعبندی آن روز گفتم:

 

«عدالت آنگاه زنده میشود که از کلاس درس به کوچه‌ها‌ی جامعه قدم بگذارید.»

 

انصراف خانم ضیایی نژاد، نه پایان راه، که آغاز درسی بزرگ بود: «عدالت، تنها برای آهنین قلبها نیست؛ برای آنانیست که با ترسهایشان روبرو میشوند و باز هم انتخاب میکنند بمانند.»

بعد از بازدید تا به دانشگاه رسیدم غروب بود. زیر درخت بید مجنون، کنار حوض آب نما دانشگاه ، با همسر و خواهرش نشسته بودیم.

ناگهان دکتر فانی را دیدیم که کتابی زیر بغل زده، آرام قدم میزد. سالم کردیم. با همان صدای آرام گفت: «دانشگاه زیباست، نه؟... گاهی سکوت،

بلندترین فریاد برای عدالت است.»

  • من فهمیدم عدالت فقط در کتاب‌ها نیست؛ در صدای عباسپور، در تالش باقیخواه، در سکوت جهانی، در شور محرابی، در مهربانی پنهان نعمتی، و در قدم های آرام دکتر فانی جاریست.

اینجا، دانشگاه سلامت بود؛ جایی که حقوق، ریشه در انسانیت داشت... دانشگاه سلامت دهکده سبز، تنها کلاسدرس نیست؛ خانهای است در قلب طبیعت، جایی که برگهاقانونِ رشد را میخوانند و ما، وکالت زندگی را مشق میکنیم.

همانجا که عدالت، نه در کتب که در سایهسار درختان و نجوای همراهان، جوانه میزند.

امروز، زیر سایه درخت چنار، قلمم نه دانشگاه، که عهدی را مینویسد:

 

روزی که راه حقوق را برگزیدم، با خود پیمان بستم: عدالت را مسیر توسعه زندگی بخشم
و این داستان ماست؛ داستانی که هر روز زیر آسمان آبی این پارک دانش، نوشته میشود.

«پایان»

****دوست دل سوز دانشجویان و شاگرد کوچک اساتید *****
کاظمی

نسخه PDF

لوگو مؤسسه پارک سلامت روان حاجات
قبل از پلیس راه شیراز مرو
دشت ، بعد از دانشکده داروسازی
09173150351
Info@parksalamat.ir

بخش ها

پیوندها

آخرین اخبار